از آخرین باری که مطلبی توی وبلاگم نوشتم حدود یک ماه می گذره.آخ که چه قدر دلتنگ نوشتن هستم.نوشتن درباره این که چه قدر دلم برای گرین گیبلز عزیزم تنگ شده.دلم برای خونه ی رویاهایم که تموم کودکیم رو در اون گذروندم تنگ شده.دلم برای رفتن و چیدن نعناع تازه از باغچه تنگ شده.دلم برای تخیلاتم در زمان چیدن نعناع ها و بوییدن عطر تیزشون تنگ شده.تا به حال گل های نعناع رو دیدید؟رنگ بنفش زیبا و بوی دل انگیزی دارند و هر چند که کوچک اند ولی جلوه و زیبایی خاصی رو به باغچه می بخشن.دلم برای اتاقم که مثل اتاق آنه شرلی پله می خوره و به طبقه ی دوم می ره تنگ شده.اتاقی که جایگاه وسایلش رو خودم تعیین کردم.تابلویی از اسب هایی که در آب های دریاچه می دوند و قطرات آب رو به اطراف می پاشند.دلم برای آینه ی اتاقم تنگ شده.آینه ای که مادرم به من داد تا بتونم وقتی که موهایم رو شانه می زنم،خود را در آن ببینم.
دلم خیلی تنگ شده.
دلم تنگ شده.