این هم از یکی از زیبایی های کتاب ششم آنه. :)
برای بهتر تصور کردن این زیبایی ها به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.در اون جا تصویر درخت ها و گل هایی رو که در متن زیر اسمشون برده شده گذاشتم ^_^ :
همه جا سرشار از زیبایی بود.دنیایی از رنگ های چشم نواز در فضای پرسایه ی میان درخت ها خودنمایی می کرد،پرتوهای خورشید بهاری از میان برگ های سبز،پایین می ریختند و آواز شادمانه ی پرنده ها همه جا به گوش می رسید.وقتی به گودال های کوچک قدم می گذاشتند،گویی وارد حوضچه ای از طلای مذاب می شدند.هربار که پیچ جدیدی از جاده را پشت سر می گذاشتند،صحنه ی بهاری تازه ای جلوی چشمشان نمایان می شد؛سرخس های معطر،گل های حنا،عطر دل انگیز زمین های شخم خورده،راه باریکه ای که با شکوفه های گیلاس های جنگلی تزیین شده بود،چمنزارهای قدیمی،پر از صنوبرهای باریک اندام که چون موجوداتی خجالتی از میان چمن ها سر یرآورده بودند و برای اولین بار زندگی را برانداز می کردند،جویبارهایی نه آن قدر پهن که نتوان از رویشان پرید،گل های ستاره ای زیر کاج ها،سرخس های نورسته و حلقه زده و توسکاهایی که جای جای پوست سفیدش کنده شده و پوسته ی زیرینش نمایان شده بود.نگاه آنی به درخت توسکا به قدری طولانی شد که حیرت داینا را برانگیخت.
سرخس
گل های حنا
گیلاس های جنگلی
چمنزار
درخت صنوبر
گل های ستاره ای
درخت توسکا