۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

بخش کتابخانه

بخش کتابخانه ی وبلاگم رو راه اندازی کردم. :)

 

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • سه شنبه ۱۹ شهریور ۹۸

    دره ی رنگین کمان

    پایان کتاب ششم آنه شرلی (آنی شرلی در اینگل ساید) و آغاز کتاب هفتم آنه شرلی (آنی شرلی در دره ی رنگین کمان) رو اعلام می کنم. :)

     

    این هم بخشی از فصل آخر کتاب ششم که خیلی دوست دارم.در واقع این پست هم در قسمت از زیبایی های کتاب (کتاب ششم) قرار می گیره. ^_^

     

    هوا خنک بود و به زودی شب های خنک تر و پرسوزتر پاییزی از راه می رسیدند.بعد برف می بارید؛برف سفید و انبوه،برف سفید و سرد زمستانی و نوبت به شب های طوفان می رسید.ولی چه باک؟جادوی آتش به فضای خانه گرما می بخشید.مگر گیلبرت نگفته بود که می خواهد برای شومینه هیزم درخت سیب بیاورد؟حتما آن هیزم ها حتی روزهای سرد آینده را نیز از لذت و خوشی سرشار می کردند.وقتی آتش عشق،همه جا شعله می کشید و بهار در راه بود،چه کسی از برف سنگین و باد گزنده واهمه داشت؟

    آنی از پنجره دور شد.آن شب با پیراهن سفید و موهای بلند بافته اش شبیه آنی گرین گیبلز شده بود؛آنی روزهای ردموند،آنی روزهای اقامت در خانه ی رویاها.شعله های درونش هنوز به بیرون سر می کشیدند.

     

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • آنه ...
    • شنبه ۱۶ شهریور ۹۸

    جزیره ی خیال

    قدرت خیال بافی،قدرت بزرگی است...ولی مثل همه ی قدرت های دیگر،ما باید آن را تصرف کنیم،نه اینکه اجازه بدهیم او ما را تصرف کند.تو خیال هایت را کمی زیادی جدی گرفتی.می دانم چه کار لذت بخشی است،ولی باید یاد بگیری که مرز بین واقعیت و خیال را گم نکنی.فقط در این صورت می توانی موقع سختی ها به دنیای زیبای خیال هایت پناه ببری.خود من،همیشه بعد از یکی دو سفر به جزیره ی خیال هایم راحت تر می توانم مشکلم را حل کنم.

     

     

    از زیبایی های کتاب(کتاب ششم)

     

     

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • آنه ...
    • سه شنبه ۱۲ شهریور ۹۸

    خیلی زیبا بود.

    با این که هنوز فصل پاییز نشده ولی امروز اولین برگریزان طلایی درختان رو دیدم.خیلی زیبا بود.خیلی زیبا. :)

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • آنه ...
    • يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۸

    چه زیباست. :)

    چه زیباست به تصویر کشیدن صحنه ی زیبایی از طبیعت که در آن زندگی خانواده ای شاد و صمیمی به خوبی و خوشی پیش می رود.

    به نظرم لوسی ماد مونتگومری واقعا نویسنده ی ماهریه.الان دارم کتاب ششم آنه رو می خونم.واقعا عالیه.هر فصل از کتاب نشان دهنده ی یک فصل از زندگی خانواده ی بلایت هست که بچه های اینگل ساید (اینگل ساید اسم خونه ی آنه است.) با بازیگوشی های خنده دارشون رنگ تازه ای به این فصل ها می زنن. :)

    خانه ای سبز و قشنگ که صدای خنده هیچ گاه قطع و شادی هیچ گاه محو نمی شود.

    دلم می خواد هرچه زودتر کتاب ششم رو تموم کنم و کتاب هفتم رو شروع کنم.بعدش هم کتاب هشتم.با این حال می دونم که هر وقت این کتاب ها رو تموم کردم از تموم شدنشون غمگین می شم.

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • جمعه ۸ شهریور ۹۸

    پاییز فصل طلایی :)

    سرمای پاییزی رو حس می کنید؟فصل طلایی کم تر از یک ماه دیگه از راه می رسه.فصل برگریزان. :)

    شب ها سرد شدن.وقتی که به حیاط خونه مون می رم ناگهان موجی از سرما رو حس می کنم و بعد به آسمون پر از ستاره نگاه می کنم و به ستاره هایی که در این فصل در آسمون پدیدار می شن نگاه می کنم و با خودم می گم که چه قدر دلم برای این ستاره ها تنگ شده بود.خوشحالم که دوباره می بینمشون.اجازه می دم پرنده ی خیالم پرواز کنه و با خودم فکر کنم که ستاره ها هم از دیدن من خوشحال اند. :)

    گاهی وقت ها از خودم می پرسم که چطور ممکنه بعضی از انسان ها هر از چندگاهی بر بال های پرنده ی خیالشون نمی شینن و به سرزمین رویاها سفر نمی کنن؟؟واقعا این دسته از انسان ها رو درک نمی کنم.

     

    +تصمیم دارم امسال وقتی که دوباره به دانشگاه دوست داشتنی ام (کم تر از یک ماه دیگه مونده. ^_^ ) برگشتم بالاخره شجاعت به خرج بدم و داشتان های کوتاهی رو که نوشتم برای یک مجله بفرستم.شاید چاپ بشن. :)

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • آنه ...
    • چهارشنبه ۶ شهریور ۹۸

    از زیبایی های کتاب

    این هم از یکی از زیبایی های کتاب ششم آنه. :)

    برای بهتر تصور کردن این زیبایی ها به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.در اون جا تصویر درخت ها و گل هایی رو که در متن زیر اسمشون برده شده گذاشتم ^_^ :

     

    همه جا سرشار از زیبایی بود.دنیایی از رنگ های چشم نواز در فضای پرسایه ی میان درخت ها خودنمایی می کرد،پرتوهای خورشید بهاری از میان برگ های سبز،پایین می ریختند و آواز شادمانه ی پرنده ها همه جا به گوش می رسید.وقتی به گودال های کوچک قدم می گذاشتند،گویی وارد حوضچه ای از طلای مذاب می شدند.هربار که پیچ جدیدی از جاده را پشت سر می گذاشتند،صحنه ی بهاری تازه ای جلوی چشمشان نمایان می شد؛سرخس های معطر،گل های حنا،عطر دل انگیز زمین های شخم خورده،راه باریکه ای که با شکوفه های گیلاس های جنگلی تزیین شده بود،چمنزارهای قدیمی،پر از صنوبرهای باریک اندام که چون موجوداتی خجالتی از میان چمن ها سر یرآورده بودند و برای اولین بار زندگی را برانداز می کردند،جویبارهایی نه آن قدر پهن که نتوان از رویشان پرید،گل های ستاره ای زیر کاج ها،سرخس های نورسته و حلقه زده و توسکاهایی که جای جای پوست سفیدش کنده شده و پوسته ی زیرینش نمایان شده بود.نگاه آنی به درخت توسکا به قدری طولانی شد که حیرت داینا را برانگیخت.

     

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • يكشنبه ۳ شهریور ۹۸

    به نام خداوند بخشنده و مهربون

    شروع کار این وبلاگ رو با نام و یاد خدای عزیز و مهربون شروع می کنم.و بعد:

    سلام

    همون طور که می دونید فعلا این وبلاگ رو تازه ساختم.ولی به زودی قراره که توی وبلاگ قشنگم :) کلی مطلب بنویسم.همه چیز رو درباره ی خودم در قسمت درباره ی من توضیح دادم. :)

    فعلا همین. :))

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • آنه ...
    • يكشنبه ۳ شهریور ۹۸
    گرین‌ گیبلز سرسبز
    من از تو ام و تو از من
    من سعی خواهم کرد
    همه چیز را بیاموزم
    همانگونه که تاکنون آموخته‌ام
    ای گلهای زیبای صحرایی به من رخصت دهید
    تا شما را که زینت بخش روح و جان بودید
    به این آب آبی رنگ بسپارم
    و در آینه‌ی آب به شما نظاره کنم
    و سپس
    با تنهایی خویش راه خانه را در پیش گیرم
    خانه ای که به من محبت بخشیده است.