دو کتاب جدید

سلام

و باز هم منتشر شدن دو کتاب دیگه از نویسنده ی کتاب های آنه شرلی. :)

 

1)کلاف سردرگم

داستان کلی این کتاب درباره ی دو خانواده ی بزرگ "پن هالو" و "دارک" است که طی سالیان متمادی ، 60 عضو هر یک با 60 عضو دیگری پیوند زناشویی بسته اند و اینک پس از سال ها ، شبکه ی در هم پیچیده ای از عواطف و روابط خانوادگی و بین فردی میانشان ایجاد شده است.

 

 

 

2)ماجراهای اونلی

با خواندن این قصه های سرشار از جادوی عشق ، از دامی که یک زن پهن می کند تا عاشق خجالتی اش را به خواستگاری تشویق کند ، خنده تان می گیرد.

 

 

 

خب ، چون این کتاب ها تازه منتشر شدن هنوز نخوندمشون تا با هم راجع بهشون بحث کنیم ولی از توضیحات مختصری که انتشارات قدیانی راجع به کتاب ها داده می شه سیر کلی داستان رو فهمید.به نظرم با این سیر کلی می شه داستان های شگفت انگیز و قابل توجهی نوشت.از اون کتاب هایی می شن که تا تا آخرین صفحه شون نخونی زمین نمی ذاریشون.نظر شما چیه؟

 

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • آنه ...
    • يكشنبه ۸ تیر ۹۹

    تصور

     

    آنه شرلی:به نظر من تصور یه چیز قشنگه هم لذت بخشه ، حتی اگه واقعیت نداشته باشه.

    این جملات رو اتفاقی دیروز یه جا خوندم.یکی از دیالوگ های آنه شرلیه.

    درسته.تصور ما از زندگی می تونه زندگیمون رو تغییر بده.پس سعی کنیم با تصورهای قشنگ از زندگی (حتی همین الان) زندگی رو برای خودمون راحت تر و زیباتر کنیم.حتی اگه اون تصورمون واقعیت نداشته باشه.

    تصورات ما از زندگی می تونه واقعا بر روی سبک زندگیمون هم تاثیر بذاره.اگه امتحان کنید ، خودتون متوجه می شید.

    پس الان توی خونه یه گوشه بشینید و سعی کنید تصورهای قشنگ قشنگ از زندگی خودتون داشته باشید. :)

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • آنه ...
    • چهارشنبه ۴ تیر ۹۹

    چای ، کتاب و یک میز

    چای ، کتاب و یک میز جلوی پنجره ای کوچک.این پنجره طوری قرار گرفته است که هیچ گاه نور خورشید از آن به داخل نمی تابد.در واقع آفتاب گیر نیست.فقط گهگداری ازمیان میله های پنجره که خیلی وقت پیش رنگ شده اند و اکنون در جای جای آن ها خوردگی به چشم می خورد ، نسیم ملایم باد سرک می کشد و هدایایی از چهار فصل را پیشکش می کند.در فصل بهار ، بوی گل ها.بوی گل های سفید درخت های اقاقیای پارک همان نزدیکی و یا بوی گل های لاله عباسی باغچه.در فصل تابستان گرمای دل انگیز.گرمای دل انگیزی که شادی بخش این فصل است.پاییز و سرمای مخصوصش را و در زمستان سوز استخوان سوز.

    می گویند کتاب بهترین دوست برای پر کردن تنهایی هاست.کاملا درست است ولی یک چیز ، یک نکته ی خیلی مهم که مکمل نکته ی قبل است و اگر در این بین فراموش شود ، اثر از بین برندگی تنهایی کتاب را خنثی می کند ، نگفته اند و آن این است:

    کتاب خود به تنهایی برای پر کردن تنهایی ، کافی نیست!

    حتی با چای هم نمی شود خلا نهفته در آن را پُر کرد.و نه حتی با میز و پنجره ای که آفتاب گیر نیست!

     

     

    دلنوشته ای در یک روز بهاری (اواخر بهار) 🍃 🌹

     

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • آنه ...
    • پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۹

    خاطرات ال. ام. مونتگومری

    سلام دوستان

    یه خبر دارم.انتشارات قدیانی باز هم یه اثر جدید از نویسنده ی محبوبمون لوسی ماد مونتگومری منتشر کرده.این انتشارات با انتشار عکس و توضیحاتی در صفحه ی اینستاگرامش ، خبر انتشار این کتاب را منتشر کرد.

     

     

    خب ، من هنوز این کتاب رو نخوندم ولی توضیحاتی که خود انتشارات داده بود به این شرح اند:

     

     

    خاطرات ال. ام. مونتگومری

    این کتاب ، خاطرات ال. ام. مونتگومری در سال های 1895 تا 1910 را شامل می شود.این کتاب توصیفی است از روزهای مدرسه نویسنده ، سال های تحصیلش در دانشگاه و دوره ای که آموزش معلمی می دید و سال های تدریسش.همچنین توصیفی است از زندگی او با پدر و نامادری اش ، عاشقانه هایش با پسر خانواده ای که با آن ها زندگی می کرد و دوره ی طولانی و اغلب غم بار مراقبت از مادر بزرگش و نحوه ی انتشار رمان آنی شرلی.

    اطلاعات کتاب:

    نویسنده:ال. ام. مونتگومری

    تعداد صفحه:584

    قیمت:70 هزار تومان

    چاپ اول

     

     

    من هنوز کتاب رو نخوندم که راجع بهش نظری بدم.امیدوارم زودتر بخرم و بخونمش. :) خیلی دوست دارم هرچه زودتر خاطرات این نویسنده رو بخونم. :)

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • يكشنبه ۲۵ خرداد ۹۹

    عیدتون مبارک. :)

    سلام

    از آخرین باری که اومدم این جا چه قدر می گذره؟ :))

    عیدتون مبارک. :)

    حالتون چطوره؟

    سعی می کنم این روزها بیشتر پست بذارم. :)

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • آنه ...
    • شنبه ۱۶ فروردين ۹۹

    دلتنگ

    از آخرین باری که مطلبی توی وبلاگم نوشتم حدود یک ماه می گذره.آخ که چه قدر دلتنگ نوشتن هستم.نوشتن درباره این که چه قدر دلم برای گرین گیبلز عزیزم تنگ شده.دلم برای خونه ی رویاهایم که تموم کودکیم رو در اون گذروندم تنگ شده.دلم برای رفتن و چیدن نعناع تازه از باغچه تنگ شده.دلم برای تخیلاتم در زمان چیدن نعناع ها و بوییدن عطر تیزشون تنگ شده.تا به حال گل های نعناع رو دیدید؟رنگ بنفش زیبا و بوی دل انگیزی دارند و هر چند که کوچک اند ولی جلوه و زیبایی خاصی رو به باغچه می بخشن.دلم برای اتاقم که مثل اتاق آنه شرلی پله می خوره و به طبقه ی دوم می ره تنگ شده.اتاقی که جایگاه وسایلش رو خودم تعیین کردم.تابلویی از اسب هایی که در آب های دریاچه می دوند و قطرات آب رو به اطراف می پاشند.دلم برای آینه ی اتاقم تنگ شده.آینه ای که مادرم به من داد تا بتونم وقتی که موهایم رو شانه می زنم،خود را در آن ببینم.

    دلم خیلی تنگ شده.

    دلم تنگ شده.

  • ۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸

    ابرهای طلایی آسمان

    یکی از عصرهای خوش آب و هوای ماه مه بود.بندر فور ویندز چون آینه ای شفاف،تصویر ابرهای طلایی آسمان را منعکس می کرد.صدای ناله های دریا که حتی در بهار هم اندوهگین بودند،در امتداد شن های ساحل به گوش می رسید،ولی باد سرمست و بازیگوش،میان جاده ی سرخ بندر،دوشیزه کورنیلیا را که با خون سردی از روستای گلن سنت مری می گذشت،همراهی می کرد.

     

    از زیبایی های کتاب(کتاب هفتم)

     

    این چند خط،خط های آغازین کتاب هفتم هستند.به زیبایی هایی که در متن به کار رفته توجه کنید.آدم احساس می کنه که خودش توی جزیره ی پرنس ادوارد زندگی می کنه و شوری آب دریا رو زیر زبونش احساس می کنه. :)

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • آنه ...
    • جمعه ۱۰ آبان ۹۸

    دره ی رنگین کمان چگونه جایی است؟

    بچه های بلایت دوست داشتند در روشنایی روز،میان سرسبزی پرنور بیشه ی افرا که میان اینگل ساید و دریاچه ی گلنت سنت مری قرار داشت،بازی کنند.ولی برای تفریح شامگاهی،هیچ جا بهتر از دره ی کوچک پشت بیشه ی افرا نبود که برای بچه ها حکم سرزمینی افسانه ای را داشت.یک بار که آن ها از پشت پنجره ی انباری زیر شیروانی اینگل ساید،منظره ی آفتابی و باران خورده ی بیرون را تماشا می کردند،چشمشان به رنگین کمان با شکوهی افتاد که روی دره ی محبوبشان طاق زده بود.والتر با دیدن آن صحنه،شادمانه گفت:((بیایید اسم آن جا را بگذاریم دره ی رنگین کمان.))

    و از آن به بعد،اسم دره ی رنگین کمان جاودانه شد.

    باد تند و سرمستی که بیرون از دره ی رنگین کمان می وزید با ورود به آن جا نرم و ملایم می شد.میان دره،راه باریکه های زیبا و خزه گرفته از روی ریشه ی صنوبر ها می گذشتند.درخت های گیلاس جنگلی که در فصل بهار،سفیدپوش می شدند،در جای جای دره به چشم می خوردند و کنار صنوبرهای تیره ترکیب چشم نوازی به وجود می آوردند.جویبار کوچک و مرمرین روستای گلن از وسط دره می گذشت.تمام خانه های روستایی،فاصله ی زیادی با آن جا داشتند.فقط بر فراز دیواره ی بلندتر دره،کلبه ای کوچک،آشفته و متروک به چشم می خورد که به آن "خانه ی سابق بیلی" می گفتند.سال ها بود که کسی آن جا زندگی نمی کرد،ولی تخته سنگی خزه بسته احاطه اش کرده بود و در باغ قدیمی اش بسته به فصل،بنفشه،سوسن و زنبق می رویید.بقیه ی فضای باغ را درخت های زیره پر کرده بودند که در شب های مهتابی تابستان،چون امواج نقره ای تاب می خوردند و ره جوش و خروش در می آمدند.

    در شمال دره،دریاچه ای کوچک آرمیده بود و آن سوتر جنگل ارغوانی تا بالای تپه،جایی که خانه تنها و خاکستری رنگی به دره و بندر خیره شده بود،ادامه داشت.دره ی رنگین کمان با وجود نزدیک بودنش به روستا،طبیعتی وحشی و فضایی خلوت داشت و همین ویژگی،آن جا را محبوب بچه های اینگل ساید کرده بود.

    دره پر از گودال های قشنگ بود.بچه ها معمولا بزرگ ترین گودال را برای بازی و تفریح انتخاب می کردند.آن روز عصر هم آن جا جمع شده بودند.داخل آن گودال،صنوبرهای نورس قد علم کرده بودند.از میانشان شکافی به سوی جویبار باز می شد.کنار جویبار توسکایی جوان و نقره ای،قد راست کرده و والتر به آن لقب "بانوی سفید" داده بود.میان آن شکاف "درخت های عاشق" والتر هم حضور داشتند؛یک صنوبر و یک افرا که به خاطر نزدیکی زیاد،شاخه هایشان در هم بافته و پیچیده شده بود.جم یک ردیف از زنگوله های سورتمه را که هدیه ی آهنگری گلنی بود،روی درخت های عاشق آویزان کرده بود و با گذر هر نسیم ملایمی،صدای ظریفی در فضا می پیچید.

     

     

    کتاب آنی شرلی در دره ی رنگین کمان

  • ۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • دوشنبه ۱ مهر ۹۸

    بخش کتابخانه

    بخش کتابخانه ی وبلاگم رو راه اندازی کردم. :)

     

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • سه شنبه ۱۹ شهریور ۹۸

    دره ی رنگین کمان

    پایان کتاب ششم آنه شرلی (آنی شرلی در اینگل ساید) و آغاز کتاب هفتم آنه شرلی (آنی شرلی در دره ی رنگین کمان) رو اعلام می کنم. :)

     

    این هم بخشی از فصل آخر کتاب ششم که خیلی دوست دارم.در واقع این پست هم در قسمت از زیبایی های کتاب (کتاب ششم) قرار می گیره. ^_^

     

    هوا خنک بود و به زودی شب های خنک تر و پرسوزتر پاییزی از راه می رسیدند.بعد برف می بارید؛برف سفید و انبوه،برف سفید و سرد زمستانی و نوبت به شب های طوفان می رسید.ولی چه باک؟جادوی آتش به فضای خانه گرما می بخشید.مگر گیلبرت نگفته بود که می خواهد برای شومینه هیزم درخت سیب بیاورد؟حتما آن هیزم ها حتی روزهای سرد آینده را نیز از لذت و خوشی سرشار می کردند.وقتی آتش عشق،همه جا شعله می کشید و بهار در راه بود،چه کسی از برف سنگین و باد گزنده واهمه داشت؟

    آنی از پنجره دور شد.آن شب با پیراهن سفید و موهای بلند بافته اش شبیه آنی گرین گیبلز شده بود؛آنی روزهای ردموند،آنی روزهای اقامت در خانه ی رویاها.شعله های درونش هنوز به بیرون سر می کشیدند.

     

  • ۴
  • نظرات [ ۵ ]
    • آنه ...
    • شنبه ۱۶ شهریور ۹۸
    گرین‌ گیبلز سرسبز
    من از تو ام و تو از من
    من سعی خواهم کرد
    همه چیز را بیاموزم
    همانگونه که تاکنون آموخته‌ام
    ای گلهای زیبای صحرایی به من رخصت دهید
    تا شما را که زینت بخش روح و جان بودید
    به این آب آبی رنگ بسپارم
    و در آینه‌ی آب به شما نظاره کنم
    و سپس
    با تنهایی خویش راه خانه را در پیش گیرم
    خانه ای که به من محبت بخشیده است.