پایان کتاب ششم آنه شرلی (آنی شرلی در اینگل ساید) و آغاز کتاب هفتم آنه شرلی (آنی شرلی در دره ی رنگین کمان) رو اعلام می کنم. :)

 

این هم بخشی از فصل آخر کتاب ششم که خیلی دوست دارم.در واقع این پست هم در قسمت از زیبایی های کتاب (کتاب ششم) قرار می گیره. ^_^

 

هوا خنک بود و به زودی شب های خنک تر و پرسوزتر پاییزی از راه می رسیدند.بعد برف می بارید؛برف سفید و انبوه،برف سفید و سرد زمستانی و نوبت به شب های طوفان می رسید.ولی چه باک؟جادوی آتش به فضای خانه گرما می بخشید.مگر گیلبرت نگفته بود که می خواهد برای شومینه هیزم درخت سیب بیاورد؟حتما آن هیزم ها حتی روزهای سرد آینده را نیز از لذت و خوشی سرشار می کردند.وقتی آتش عشق،همه جا شعله می کشید و بهار در راه بود،چه کسی از برف سنگین و باد گزنده واهمه داشت؟

آنی از پنجره دور شد.آن شب با پیراهن سفید و موهای بلند بافته اش شبیه آنی گرین گیبلز شده بود؛آنی روزهای ردموند،آنی روزهای اقامت در خانه ی رویاها.شعله های درونش هنوز به بیرون سر می کشیدند.