چای ، کتاب و یک میز جلوی پنجره ای کوچک.این پنجره طوری قرار گرفته است که هیچ گاه نور خورشید از آن به داخل نمی تابد.در واقع آفتاب گیر نیست.فقط گهگداری ازمیان میله های پنجره که خیلی وقت پیش رنگ شده اند و اکنون در جای جای آن ها خوردگی به چشم می خورد ، نسیم ملایم باد سرک می کشد و هدایایی از چهار فصل را پیشکش می کند.در فصل بهار ، بوی گل ها.بوی گل های سفید درخت های اقاقیای پارک همان نزدیکی و یا بوی گل های لاله عباسی باغچه.در فصل تابستان گرمای دل انگیز.گرمای دل انگیزی که شادی بخش این فصل است.پاییز و سرمای مخصوصش را و در زمستان سوز استخوان سوز.

می گویند کتاب بهترین دوست برای پر کردن تنهایی هاست.کاملا درست است ولی یک چیز ، یک نکته ی خیلی مهم که مکمل نکته ی قبل است و اگر در این بین فراموش شود ، اثر از بین برندگی تنهایی کتاب را خنثی می کند ، نگفته اند و آن این است:

کتاب خود به تنهایی برای پر کردن تنهایی ، کافی نیست!

حتی با چای هم نمی شود خلا نهفته در آن را پُر کرد.و نه حتی با میز و پنجره ای که آفتاب گیر نیست!

 

 

دلنوشته ای در یک روز بهاری (اواخر بهار) 🍃 🌹