۳ مطلب با موضوع «از زیبایی های کتاب :: کتاب ششم» ثبت شده است

دره ی رنگین کمان

پایان کتاب ششم آنه شرلی (آنی شرلی در اینگل ساید) و آغاز کتاب هفتم آنه شرلی (آنی شرلی در دره ی رنگین کمان) رو اعلام می کنم. :)

 

این هم بخشی از فصل آخر کتاب ششم که خیلی دوست دارم.در واقع این پست هم در قسمت از زیبایی های کتاب (کتاب ششم) قرار می گیره. ^_^

 

هوا خنک بود و به زودی شب های خنک تر و پرسوزتر پاییزی از راه می رسیدند.بعد برف می بارید؛برف سفید و انبوه،برف سفید و سرد زمستانی و نوبت به شب های طوفان می رسید.ولی چه باک؟جادوی آتش به فضای خانه گرما می بخشید.مگر گیلبرت نگفته بود که می خواهد برای شومینه هیزم درخت سیب بیاورد؟حتما آن هیزم ها حتی روزهای سرد آینده را نیز از لذت و خوشی سرشار می کردند.وقتی آتش عشق،همه جا شعله می کشید و بهار در راه بود،چه کسی از برف سنگین و باد گزنده واهمه داشت؟

آنی از پنجره دور شد.آن شب با پیراهن سفید و موهای بلند بافته اش شبیه آنی گرین گیبلز شده بود؛آنی روزهای ردموند،آنی روزهای اقامت در خانه ی رویاها.شعله های درونش هنوز به بیرون سر می کشیدند.

 

  • ۴
  • نظرات [ ۵ ]
    • آنه ...
    • شنبه ۱۶ شهریور ۹۸

    جزیره ی خیال

    قدرت خیال بافی،قدرت بزرگی است...ولی مثل همه ی قدرت های دیگر،ما باید آن را تصرف کنیم،نه اینکه اجازه بدهیم او ما را تصرف کند.تو خیال هایت را کمی زیادی جدی گرفتی.می دانم چه کار لذت بخشی است،ولی باید یاد بگیری که مرز بین واقعیت و خیال را گم نکنی.فقط در این صورت می توانی موقع سختی ها به دنیای زیبای خیال هایت پناه ببری.خود من،همیشه بعد از یکی دو سفر به جزیره ی خیال هایم راحت تر می توانم مشکلم را حل کنم.

     

     

    از زیبایی های کتاب(کتاب ششم)

     

     

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • آنه ...
    • سه شنبه ۱۲ شهریور ۹۸

    از زیبایی های کتاب

    این هم از یکی از زیبایی های کتاب ششم آنه. :)

    برای بهتر تصور کردن این زیبایی ها به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.در اون جا تصویر درخت ها و گل هایی رو که در متن زیر اسمشون برده شده گذاشتم ^_^ :

     

    همه جا سرشار از زیبایی بود.دنیایی از رنگ های چشم نواز در فضای پرسایه ی میان درخت ها خودنمایی می کرد،پرتوهای خورشید بهاری از میان برگ های سبز،پایین می ریختند و آواز شادمانه ی پرنده ها همه جا به گوش می رسید.وقتی به گودال های کوچک قدم می گذاشتند،گویی وارد حوضچه ای از طلای مذاب می شدند.هربار که پیچ جدیدی از جاده را پشت سر می گذاشتند،صحنه ی بهاری تازه ای جلوی چشمشان نمایان می شد؛سرخس های معطر،گل های حنا،عطر دل انگیز زمین های شخم خورده،راه باریکه ای که با شکوفه های گیلاس های جنگلی تزیین شده بود،چمنزارهای قدیمی،پر از صنوبرهای باریک اندام که چون موجوداتی خجالتی از میان چمن ها سر یرآورده بودند و برای اولین بار زندگی را برانداز می کردند،جویبارهایی نه آن قدر پهن که نتوان از رویشان پرید،گل های ستاره ای زیر کاج ها،سرخس های نورسته و حلقه زده و توسکاهایی که جای جای پوست سفیدش کنده شده و پوسته ی زیرینش نمایان شده بود.نگاه آنی به درخت توسکا به قدری طولانی شد که حیرت داینا را برانگیخت.

     

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • آنه ...
    • يكشنبه ۳ شهریور ۹۸
    گرین‌ گیبلز سرسبز
    من از تو ام و تو از من
    من سعی خواهم کرد
    همه چیز را بیاموزم
    همانگونه که تاکنون آموخته‌ام
    ای گلهای زیبای صحرایی به من رخصت دهید
    تا شما را که زینت بخش روح و جان بودید
    به این آب آبی رنگ بسپارم
    و در آینه‌ی آب به شما نظاره کنم
    و سپس
    با تنهایی خویش راه خانه را در پیش گیرم
    خانه ای که به من محبت بخشیده است.